-
دوشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۸، ۱۲:۱۵ ب.ظ
-
۸۴۰

حادثه بیستودوم بهمن و پیروزی انقلاب، پایان تحقیر ملت ایران بود. ملت ایران در طول قرنهای متمادی تحقیر شده بود...
یک مدت به وسیله سلاطین مستبد تحقیر میشد؛ یعنی در دورانهای قدیم که هنوز استعمار و سلطه و نفوذ خارجی نبود، پادشاهانی بودند؛ بعضی مقتدر، بعضی هم ضعیف و بیکفایت؛ اما بدون استثناء همه آنها این ملت را تحقیر میکردند. اگر شما به خاطراتی که بعضی از سلاطین یا فرزندان و شاهزادگانشان نوشتهاند، مراجعه کنید، بهخوبی میبینید که تلقّی آنها این بوده که ایران، مِلکی متعلّق به آنهاست؛ یک مشت رعیت هم در این مِلک برای آنها کار میکنند. حقوقی داشته باشند؟ نه. اراده آنها معتبر باشد؟ نه. بنابراین تلقّی آنها از ملت و کشور و خودشان، اینقدر تلقّی غلط و مفتضحی بود. واقعاً تصوّر میکردند که اینجا مال آنهاست؛ اگر کسی از آحاد ملت خدمتی میکند و کاری انجام میدهد، طبق وظیفهاش عمل میکند. کسانی هم که کوتاهی میکنند، سرکشانی هستند که به منافع حاکمِ زورمند و مستبد ضربه وارد آوردهاند!
در دوره دیگری هم که تقریباً بعد از مشروطیت شروع شد، این تفکّر بهکلّی برنیفتاد و تا آخر دوران سلطنت وجود داشت. مثلاً سلاطین پهلوی علیرغم اینکه ادّعای مدرنیته میکردند و میخواستند خود را با مفاهیم دنیا آشنا نشان دهند، در ذهنشان جز این، چیز دیگری نبود؛ کشور را متعلّق به خودشان و خود را مالک کشور و صاحب سرنوشت این ملت میدانستند.
در دوره اخیر، یک بخش دیگر هم اضافه شد و آن نفوذ خارجی بود؛ که این از اواخر دوره قاجار شروع شد و در دوره پهلویها به اوج خود رسید؛ زیرا رضا خان را انگلیسیها بر سرِ کار آوردند و مقدّمات کارش را فراهم کردند؛ آنها اطراف کارش را نگه داشتند و به او دیکته کردند که چگونه حرکت کند. بعد از او هم، پسر او را باز انگلیسیها بر سرِ کار آوردند، که اینها جزو مسلّمات تاریخ است و ادّعا نیست. ما گاهی در گذشته، این چیزها را به صورت حدس و تحلیل میگفتیم؛ لیکن بعد اسناد و مدارک فراوانی رو شد و معلوم گردید که این افراد را به دست خودشان آوردهاند. اینها مجری سیاستهای خارجی بودند؛ یک مدت عمدتاً مجری سیاستهای انگلیس، بعد هم پس از دوره مصدّق، مجری سیاستهای امریکا. گاهی هم ممکن بود در بعضی از قضایا، به خاطر برخی از منافع خود - نه به خاطر منافع ملت - از اینکه سیاستی را امریکا به آنها دیکته میکند، در دل خود ناراحت هم باشند؛ اما بالاخره مجری سیاستهای آنها بودند؛ بروبرگرد نداشت. دولت را آنها معیّن میکردند و نخستوزیرها باید مورد تأیید آنها قرار میگرفتند. آنها گاهی برای اینکه گوش شاه را مقداری بتابانند تا مبادا به فکر سرکشی بیفتد، نخستوزیری را که با او میانه چندانی نداشت، بر او تحمیل میکردند، که این مکرّر اتفاق افتاد؛ یعنی شخصی را که او خیلی نمیپسندید، اینها میگفتند باید نخستوزیر باشد؛ او هم مجبور بود و عمل میکرد. مملکت، اینگونه در اختیار بیگانه و سیاستهای امریکایی بود. این، مخصوص سیاستهای نفتی هم نبود؛ در همه شؤون مملکت، سیاستهای آنها حاکم و غالب بود و اجرا میشد؛ چه در مسائل نفتی، چه در زمینه مسائل صنعتی کردن کشور، چه در اداره سیاست خارجی و موضعگیری در مقابل کشورهای دنیا. اگر در داخل کشور، کسی در میان مسؤولان دولتی، یک وقت به این فکر میافتاد که به نحوی خود را به جای دیگری هم متّکی کند - مثلاً به بلوک شرق در آن روز، یا به یک قدرت دیگر - چنانچه امریکاییها میفهمیدند و میدانستند، یا او را از قدرت خلع ید میکردند، یا به نحوی او را به آن مرکزی که خودشان میخواستند، برمیگرداندند. بنابراین بین قدرتها میدان رقابت بود که نفوذ کدامیک در این کشور بیشتر باشد؛ که البته قدرت مسلّط، قدرت امریکا بود. ملت در این بین، اراده و خواست و قدرتی نداشت.۱۳۸۰/۱۱/۲۱
بیانات در پایان درس خارج فقه